سرنوشت دختری که از خانه به قبرستان پناه برد!
از خانه فرار کرد در حالی که نمیدانست چه مقصدی دارد، در خیابان میدوید و از ترس دائم پشت سرش را نگاه میکند، نکند کسی دنبالش کرده باشد، آنقدر دوید تا کم کم خسته شد، پاهایش دیگر توان راه رفتن نداشتند، وارد کوچه ای خلوت شد، نفس نفس میزد از کنار دیوار خیابان را نگاه می گرد، خیالش راحت شده بود که کسی تعقیبش نمی کند.
هوا رو به تاریکی و سوز در حال وزیدن بود، دختر 16 ساله نمیدانست کجا باید برود و چکار باید بکند، در کنار تمامی این مشکلاتش، گرسنگی امانش را بریده بود، نه پولی داشت که نانی بخرد و نه جراتی که بتواند دزدی کند و شکمش را سیر کند.